کد مطلب: ۲۳۶۲
تعداد بازدید: ۳۲۸۴
تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۳۹۷ - ۱۳:۴۷
قصه‌های قرآن| ۳۱
در قرآن از حضرت یعقوب(ع) به ‌عنوان ‌یکی از بندگان صالح، و پیامبران برجسته از نسل ابراهیم(ع) و پدر آل یعقوب و داراى امتیازات عالى یاد شده است، و داستان‌های جالب زندگی‌اش در رابطه با دوازده پسرش، به ‌خصوص حضرت یوسف(ع) است...
یكى از پیامبران، حضرت یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، نوه حضرت ابراهیم خلیل(ع) است كه نام او شانزده بار در قرآن آمده است، او همان است كه گروهى از فرشتگان همراه جبرئیل، نزد ابراهیم(ع) آمدند، همسرش ساره را به فرزندى به نام اسحاق، و پس از او یعقوب، بشارت دادند.[1]

نیز خداوند در ضمن شمارش امتیازاتى كه به ابراهیم خلیل(ع) بخشیده، یعقوب را نام می‌برد و می‌فرماید:
«وَ وَهَبنا لَهُ اِسحاقَ وَ یعقُوبَ كُلّاً هَدَینا؛»
و اسحاق و یعقوب را به ابراهیم(ع) بخشیدیم، و هر دو را هدایت كردیم.[2]

در قرآن از حضرت یعقوب(ع) به ‌عنوان ‌یکی از بندگان صالح، و پیامبران برجسته از نسل ابراهیم(ع) و پدر آل یعقوب و داراى امتیازات عالى یاد شده است، و داستان‌های جالب زندگی‌اش در رابطه با دوازده پسرش، به ‌خصوص حضرت یوسف(ع) است، كه بعداً در ذكر داستان‌های یوسف(ع) آن را خاطرنشان می‌کنیم.
آرى، یعقوب(ع) از خاندان بزرگى در سرزمین فلسطین به دنیا آمد، و در آغوش پرمهر مادرش «رُفْقه» در زیر سایه پدر ارجمندش اسحاق بزرگ شد. او را به‌ عنوان «اسرائیل» می‌خواندند، اسرائیل به معنى پیروز یا خالص است. دودمان بزرگ بنی‌اسرائیل از یعقوب شروع گردید، یعقوب پدربزرگ بنی‌اسرائیل و ده‌ها پیامبر بنی‌اسرائیل است، حدود چهارصدسال بعد، بنی‌اسرائیل تحت شكنجه طاغوتى به نام فرعون قرار گرفتند، تا آن‌ که حضرت موسى(ع) آنان را نجات داد.
تنها در اینجا نظر شما را به چند داستان از یعقوب(ع) كه به ‌اصطلاح او قهرمان داستان است و نقش او در آن‌ها بیشتر است می‌پردازیم:
 
حسادت برادر یعقوب(ع)
یعقوب برادرى به نام عیص (یا: عیساد) داشت، این برادر نسبت به یعقوب حسادت داشت و باعث رنجش خاطر او می‌شد، علت حسادتش این بود كه اسحاق(ع) براى یعقوب دعاى بركت نموده بود و به او فرموده بود: تو داراى نسل فراوان پاكى خواهى شد و به یعقوب ابراز دوستى مخصوصى نموده بود.

آزار عیص به یعقوب به حدّى بود كه یعقوب نزد پدرش اسحاق كه در آن‌ وقت پیر شده بود، رفت و شكایت او را نمود، اسحاق از اختلاف دو فرزندش ناراحت و اندوهگین شد، به یعقوب گفت: می‌بینی كه من پیر شده‌ام و عمرم به لب دیوار رسیده است، من ترس آن را دارم كه پس از من، برادرت بر تو غالب شود و زمام اختیار تو را به دست گیرد، به تو وصیت می‌کنم به سرزمین حاران (در خاك عراق كنونى) بروى و در آنجا به خدمت رئیس آنجا «لابان بن تبوئیل» برسى و با دختر او ازدواج كنى، در نتیجه او و بستگان او از تو پشتیبانى كنند و در این صورت برادرت نمی‌تواند در برابر تو عرض‌اندام كند. یعقوب از پدر تشكر كرد و به خانه‌اش برگشت تا در مورد این سفر فكر كند.[3]
 
خواب دیدن عجیب یعقوب(ع) و سفر به حاران
در این ایام كه یعقوب سال‌هاى نوجوانى را می‌گذراند، شبى در عالم خواب دید نردبانى از نور نصب شده كه یك پلّه آن از طلا و پلّه دیگرش از نقره است و فرشته‌ای بر روى آن نشسته است، یعقوب بر آن فرشته وارد شد و سلام كرد، فرشته به یعقوب گفت: برخیز به ‌سوی حاران[4] برو و در آنجا زمامدارى به نام لابان دایى تو زندگى می‌کند، دخترى به نام راحله دارد، از او خواستگارى كن، كه خداوند از نسل او فرزندان فراوانى مثل فراوانى قطره‌های باران و برگ درختان در یك بیابان وسیع، به تو عنایت فرماید.

یعقوب وقتی‌ که از خواب بیدار شد، وسایل سفر به‌ سوی حاران را فراهم كرد و به آن دیار مسافرت نمود. از قضای روزگار، لابان نیز در قصر خود در عالم خواب دیده بود كه مردى براى خواستگارى دخترش راحله می‌آید، و نشانه او این است كه نیروى چهل مرد را دارد، وقتى كنار چاه آب می‌آید، سنگ روى چاه را كه باید چهل نفر بردارند و كنار بگذارند، او به ‌تنهایی برمی‌دارد.
از این ماجرا چندان نگذشت كه لابان از ایوان قصرش دید مردى كنار چاه آمد و خدا را به عظمت یاد كرد و به ‌تنهایی سنگ را از روى چاه بلند كرده و كنار گذاشت و دلو چاه را كشید و حوض را پر از آب نمود.
لابان نزد یعقوب رفت و مقدم او را گرامی‌داشت و او را به قصر خود برد و از او پذیرایى گرمی ‌نمود، و دویست گوسفند و چهل گاو به او اهداء كرد.

طبق بعضى از تواریخ، یعقوب با یكى از دختران لابان ازدواج كرد، پس از مدتى آن دختر كه داراى دو پسر شده بود از دنیا رفت، یعقوب با دختر دیگر لابان ازدواج كرد، او نیز پس از دارا شدن دو پسر از دنیا رفت، به همین ترتیب یعقوب با شش دختر او ازدواج كرد و آخرین آن‌ها راحله (یا: راحیل) بود كه او نیز پس از وضع حمل یوسف(ع) از دنیا رفت.
بنابراین، یعقوب داراى دوازده پسر از شش زن شد.[5]

ولى طبق بعضى از تواریخ دیگر: یعقوب با راحله ازدواج كرد، سپس با خواهر او «لیا» ازدواج نمود (و طبق قانون شرع آن عصر، ازدواج با دو خواهر، در یك زمان، اشكال نداشت.)
سپس لابان به هر کدام از دخترانش كنیزى بخشید، و آن دختران كنیزان خود به نام‌های زلفه و بلهه را به یعقوب بخشیدند، در نتیجه یعقوب(ع) داراى چهار همسر شد، و از آن‌ها دوازده پسر گردید.[6]
نام‌های دوازده پسران یعقوب چنین بود: راوبین، شمعون، لاوى، یهودا، یساكر، زبولون، یوسف، بنیامین، دان، تفتالى، جاد، اشیر، كه هر دو نفر از آن‌ها (بنا بر داشتن شش زن) از یك مادر بودند، حضرت یوسف و بنیامین از یك مادر به نام راحیل (یا: راحله) به دنیا آمدند.[7]

حضرت یعقوب(ع) با پسران خود پس از مدتى، به کنعان ‌که در هفت منزلى مصر واقع بود بازگشت، و زندگى خود را در هم آنجا آغاز نمود، و تا سال‌هاى پیرى سكونت در آنجا را برگزید.
یعقوب(ع) مرد كار و تلاش بود، فرزندان خود را با تعلیمات توحیدى پرورش داد، و آن‌ها را به كار و كوشش فراخواند، همه آن‌ها با سعى و تلاش، هزینه زندگى خود را تأمین می‌کردند، و بیشتر به كار دامدارى، و كشاورزى اشتغال داشتند.

یعقوب(ع) در كنعان به ‌عنوان یك شخصیت ممتاز و بزرگ زاده و بزرگوار و داراى فرزندان برومند شناخته می‌شد، همواره به مستمندان كمك می‌کرد، و سفره‌اش براى مهمانان و تهیدستان گسترده بود. او هر روز گوسفندى ذبح می‌کرد، قسمتى از آن را به مستمندان انفاق می‌کرد، و بقیه را غذا درست می‌کرد و با اهل ‌و عیالش می‌خوردند. به ‌این‌ ترتیب زندگى پرهیجان و خوش و خرم یعقوب(ع) می‌گذشت، و یعقوب به خاطر عبادت و بزرگوارى و رسیدگى به امور مردم، همواره مورد احترام مردم بود، و با شکوهمندی مخصوصى به زندگى ادامه می‌داد.

پی‌نوشت‌ها:
[1] سوره هود، آیه 71.

[2] سوره انعام، آیه 84.

[3] اقتباس از كتاب «المعارف ابن قتیبه».

[4] طبق بعضى از تواریخ به‌جای حاران، «حرّان یا فرّان آرام» نوشته شده كه از شهرهاى بابِل در سرزمین عراق كنونى قرار داشت.

[5] اقتباس از تاریخ انبیاء عمادزاده، ص 369 - 370.

[6] قصه‌های قرآن، ترجمه مصطفى زمانى، ص 125.

[7] قصص‌الانبیاء: عبدالوهّاب نجّار، ص 155.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: